رهیافت فرهنگ



 

کنار دریا بودیم، آنجا تازه داشت ساخته می شد و آب، برق و گاز نداشت. بعد غروب دیگر نور نداشتیم و همه جا تاریک و کمی ترسناک می شد؛ نه می شد کتاب خواند و نه آنتن بود که در نت چرخ بزنی. البته اگر از اتاق بیرون می رفتی، مهتاب به شکل شگفت انگیزی نور داشت و زمین را روشن می کرد، تازه آن جا می شد به قدرت نور افشانی ماه پی برد وگرنه ماه در چراغ های متوالی شهر، چیزی به حساب نمی آمد. گاهی صبح تا ظهر یکی دو ماشینی می آمدند ولی غروب که می شد دیگر هیچ کس نبود. حوالی ساعت 22 سروصدا بلند شد، صدای موسیقی بود، می زدند و می خواندند. الیاس -دوستم- آن شب حال و حوصله نداشت، گفت من می خوابم. من هم زدم بیرون به طرف صدا، رسیدم بهشان.

شب قبلش نشسته بودیم لب ساحل، شاید دو سه ساعتی همانطور گذاشت. ساحل، رملی بود و هر بار که قدمی می گذاشتی، 10، 15 سانت فرو می رفت و برداشتن قدم بعدی سخت تر می شد. یک زیرانداز بسیار نازک داشتیم، همان جا پهن کردیم و نشستیم، نور مهتاب، سایه درست می کرد. یک سگ ولگرد آرام آرام آمد و کنار ما نشست، 20 دقیقه ای روی دو پایش نشسته بود و خیره خیره به دریا نگاه می کرد، تکان نمی خورد و پلک هم نمی زد. (البته اگر کلاً حیوان ها پلک بزنند!) اواخر زمستان، فیتوپلانگتون ها موقعی که موج به ساحل می خورد، نورافشانی می کنند، انگار بعضی قسمت های آب را با ماژیک فسفری پررنگ کرده اند، آب اِکلیلی می شود و واقعاً شک برانگیز است که شاید تصویر با نرم افزارهای تدوین، دستکاری شده. ما 5 فروردین آن جا بودیم، امّا هنوز می شد نورافشانی موج ها را کم و بیش دید. به الیاس گفتم می خواهم ساعت ها بنشینم و همینطور دریا را نگاه کنم؛ وحدتِ بی نهایت موّاج را. دریا، عمیق، وسیع و ثابت بود. در طیّ آن چند روز، گاه و بیگاه به دریا نگاه می کردم و هر بار، می دیدم که بی تفاوت به هر چه بر من و دنیا می گذرد، همان جا هست، باوقار و بی نهایت نشسته و هیچ تغییری در او ایجاد نمی شود.

به طرف صدای مخلوطِ موسیقی و ساز و خواندن رفتم که عجیب حس دلنشینی داشت. رسیدم. فکر کنم 15، 20 نفر بودند، همه با لباس بلوچی، چهره های سوخته و به جز یک میان سال که موهای سفید داشت، همه جوان. جمعِ آن ها ساده و صمیمی بود، زیرانداز انداخته بودند، سه نفر ساز داشتند، یک نفر می خواند، بقیه با ریتم خاصی دست می زدند و به وجد می آمدند و گاهی همخوانی می کردند. به وجد آمده بودم، ترسی نداشتم، نشستم کنارشان. به سرعت از نفرِ کنارم پرسیدم: شما تا کِی اینجا هستید؟! گفت ما چند ساعتی هستیم. پرسیدم نه منظورم این است که تا کی آواز می خوانید و ساز می زنید؟ گفت حالاها حالاها می زنیم، 3، 4 ساعت! دمپایی های یکی را پوشیدم و با تمام سرعت به سمت اتاقِ سه در چهاری که محل اسکان ما بود و حدوداً 300، 400 متری فاصله داشت دویدم، در تمام راه بلند فریاد می زدم الیااااس! الیاااااااااااااس! انگاری خبر فتح سرزمینی ارزشمند را برای پادشاه می برم، شوری وصف ناشدنی. ما 40 کیلومتری چابهار بودیم، اما انگار دقیقاً افتاده بودیم وسط یکی از روستاهای هند یا پاکستان. الیاس نیم خیز بود، دستش را با قدرت گرفتم و کشیدمش به سمت در، نفس می زدم و فقط گفتم بیا! اصلاً فرصت ندادم چیزی بگوید، دسستش را هر چه محکم تر دنبال خودم کشیدم و دوباره با سرعت هرچه تمام تر دویدم به سمت دوستانی که در همین چند ثانیه (در دلم) صمیمی شدیم و برادرخوانده بودیم. مگر دل به دل راه ندارد؟ حتماً آن ها هم از حضور ما خوشحال می شوند.

نزدیک شدیم خودشان دایره را بزرگتر کردند تا جا شویم، بفرمایید، بفرمایید، خوش آمدید.» بعد هم چند کلمه ای بلوچی به هم گفتند و خندیدند، به شوخی گفتم اگر تیکه ای فحشی به ما بود، ترجمه کنید بفهمیم!» یکی (که بعداً فهمیدم اسمش حکیم» است) انگار که ناراحت شده باشد گفت نه!! این چه حرفی است! شما عزیزید، مهمان ما هستید، خوشحالمان کردید!» بی اختیار شروع به دست زدن کردیم، کنار برادرانی بودیم که هزار سال همدیگر را می شناختیم، آشنایانی از شهرهای دور، همگی اهل رنج، اهل سختی ولی کریم و سخاوتمند، ساده و صمیمی. خونی که در رگ های من است از همین هاست. اجداد من و در نتیجه من اهل جنوب خراسان بوده اند، نزدیک کویر، گرما و سختی و قنات و کار سخت و چهره های برشته شده زیر آفتاب داغ، دستار خراسانی و همگی زحمت کش، سخت کوش و صبور. عجیب این که هر چه زندگی ها سخت تر، مردمان سرزمینش سخاوتمندتر و پرعشق تر. جهان (لااقل فعلاً) جای منصفانه ای نیست وگرنه سهمِ آن ها، این نبود.

موسیقی آن ها بسیار زیبا بود و جمعشان بسیار دیدنی. اهلِ روستای باهوکلات» بودند. با ماشین دو ساعتی از روستایشان تا آن جا راه بود، پرسیدم شغلتان چیست؟ همه اهل کار بودند امّا شغل ثابت و پایدار نداشتند، در فصل برداشت هنداونه و موز، در باغ ها و مزارع کمک می کنند. گفتم پس حالا که موز گران شده دیگر وضعتان خیلی خوب است! گفتند نه بابا! ما فقط کار می کنیم، صاحب زمین ها دیگران هستند، ما زمین نداریم. همان موقع دیس های بزرگ پر از هنداونه آوردند وسط جمع و همه شروع کردند به خوردن، بدون چنگال و با دست! یکی گفت این هنداونه ها که می خوری مال روستای ماست! بهترین هندوانه های تهران و مشهد و.، از جای ما می رود. یک جور احساس افتخار بود برایش؛ الحق هم که خوب هنداونه ای بود. در تمام مدّت یک نفر که صدایش بهتر بود و بعد فهمیدم اصالتاً پاکستانی است، آواز می خواند؛ حکیم، دولک» می زد، مهران بنجو» می نواخت و ژانگ» هم بین همه دست به دست می چرخید، ژانگ» انگار ساده تر بود و نیاز به تخصصی نداشت، هوس کردم بزنم اما دیدم زدنش به اندازه دیدنش ساده نیست، باید با ریتم خاصی همراه شوی، ریتم ساده بود ولی دست هایم با مغزم هماهنگ نبودند انگار. موسیقی ها بعضاً بسیار شاد بودند و بعضی ریتم آرام تری داشت، امّا همه آن چه می زدند و می خواندند، رنگ و بویِ موسیقی هندی می داد.

شرق بلوچستان (منطقه هایی مثل دشتیاری، نوبندیان، بریس و .) در جوار پاکستان است و فارغ از مرزهای ی، قرابت های فرهنگی زیادی بینشان دیده می شود. تأثیر ناحیه فرهنگی هندی-پاکستانی بر فرهنگ بلوچی مشهود است، مثلاً وقتی از حکیم» پرسیدم اسم این کلاهی که بعضی از شماها روی سرتان گذاشته اید، چیست؟ گفت سِندی» و تأکید کرد در اصل این کلاه متعلق به پاکستانی هایی بوده که سال ها پیش به روستای شان آمده اند ما هم دیدیم و یاد گرفتیم، خوشمان آمد و حالا ما هم سِندی می گذاریم!» سِندی کلاه رنگارنگ پرزرق و برقی است که مال سِندی» های پاکستان است و حالا در بعضی نقاط بلوچستان، سرِ بلوچ ها هم دیده می شود. تعداد زیادی از پاکستانی ها در سال های دور و نزدیک به ایران آمدند و بیشتر در شرق بلوچستان ساکن شده اند، آن ها حامل قسمت های مردمی ترِ فرهنگ هندی-پاکستانی (folk) بوده و نه فقط کلاه، که لباس، موسیقی، غذا و زبان را نیز با خودشان آورده اند. بنابرین در این نقاطِ شرقی بلوچستان، ما با یک فرهنگِ بلوچی-پاکستانی مواجهیم، پاکستانی ها هم مدت هاست ساکن اند و هم چنان که تأثیر گذاشته اند، تأثیر نیز پذیرفته اند و هر دو گروه به طور روز افزونی شبیه هم شده اند و حالا تفکیک شان سخت است. غذای معروف بلوچ ها یعنی کرایی» و بریانی» هم متأثر از پاکستانی هاست. هر دوی این غذاها به شکل غیرقابل تصوری تند و حاوی مقادیر نامتنابهی فلفل هستند. بریانی سبک پخت بسیار خاصی دارد و غذای بسیار پیچیده ای است. پختش چند مرحله مجزا دارد، حتی زغال و سنگ های بزرگی که زیر می گذارند نیز آداب خاصی دارد، و غذا در یکی از مراحل پخته شدن، طبقه بندی می شود. (یک لایه برنج و یک لایه گوشت و مخلفات)

یکی دیگر از آن سوغات های خیلی مهم، موسیقی هندی-پاکستانی است که حالا بین بلوچ ها رواج دارد، علاوه بر قیچک» که در سیستان و مخصوصاً زابل دیده می شود و در بین بلوچ ها هم هست، سازهایی مثل بنجو» که صدا و ساختارش کاملاً شبیه سازهای هندی است. موسیقی بلوچ های شرق، ترکیب پیچیده و زیبایی از سبک های هندی، پاکستانی، بلوچی و جنوبی-بندری است. گاهی ریتم ها تند و بندری می شود که مخصوصاً سازِ ژانگ» نقش مهمی در این لحظات ایفا می کند. ملودی ها بیشتر بلوچی است، نوع خواندن و آواز، به شکل معناداری شبیه به آهنگ های هندی است و دولک» هم نقش آکورد را بازی می کند که زمینه اصلی ملودی است.

بچه های باهوکلات» سه-چهار ساعتی بی وقفه می زدند و می خواندند، از الیاس پرسیدم این ها خسته نمی شوند؟! برای آن ها موسیقی، یک تفریح نبود انگار، واقعاً از شنیدنش مشعوف می شدند و با تمام وجود مشارکت می کردند، کف می زدند، همخوانی می کردند و می رقصیدند. به این موضوع فکر می کردم که چرا و چگونه، موسیقی در دورهمی آن ها چنین نقش پررنگی داشت، چند ساعت بی وقفه شنیدن و بلکه خواندن و لذت بردن، جوابش را بعد در صفحه اینستاگرامِ مهران که آن شب بنجو» می زد و محور موسیقیایی جمع هم بود دیدم؛ موسیقے براے من چیزے ھست، شبیه دریا»

بعد از حدود 3 ساعتی هنوز بساط موسیقی برپا بود، البته اوج و فرود داشت، اما قطع نمی شد، کم کم قرار شد بساط شام را پهن کنند؛ ما مراحل پخت غذا را دیده بودیم، با این که هر دو تهِ دلمان دوست داشتیم با آن ها هم سفره شویم، خیال کردیم شاید غذا به اندازه نباشد و ناراحت شوند، به حکیم گفتم با اجازه ما کم کم مرخص شویم. اول انگار تعجب کردند اما سریع گفتند نه! امکان ندارد! هر چه باشد همه باهم می خوریم.» ما هم خیلی تعارف نکردیم و سریع پذیرفتیم. این جمله هر چه باشد همه باهم می خوریم.» را ما هم در شهر گاهی به کار می بریم، آن جا بیشتر معنای کلّی دارد، یعنی در کل غذا را شریک می شویم، امّا وقتی سفره را پهن کردند دیدم واقعاً هرچه هست را همه با هم می خورند! این نکته به شدّت جالب توجه و قابل تحلیل است. حدوداً 20 نفر سر سرفه بودند اما هیچ خبری از بشقاب، قاشق یا چنگال نبود، غذا در 4 دیس بزرگ که به آن ها ایران» می گفتند تقسیم شد و ایران» ها را در 4 نقطه سفره گذاشتند، تقریباً 5، 6 نفری دور هر ایران بودند، آستین ها را بالا زدند و شروع کردند به خوردن! اولش تعجب کردم! امّا آن قدر جمع صمیمانه بود که نمی شد در برابر جاذبه اش مقاومت کرد؛ ما هم آستین ها را بالا زدیم و به دوستانمان ملحق شدیم.آیا غذا خوردن به این شکل و به صورت جمعی به دور از بهداشت نیست؟ نه، نیست. بهداشت را اگر از گفتمان پزشکی مدرن در نظر بگیریم شاید چرا، اما در نظر داشته باشیم که پژشکی مدرن هم مبادی انسان شناختی خاصی دارد که سلامت/بیماری را بر مبنای آن تعریف می کند؛ شاید مهم ترینش انگاره فرد» باشد، در پزشکی مدرن، واحدِ سلامت فرد» است، چرا که در جهان بینی مدرن، سوژه فرد است، این فرد است که سوژگی دارد؛ به عبارت دیگر کوچکترین واحد واجد اهمیت و دارای حیات، فرد است که باید حراست شود. در جمعِ بچه های باهوکلات، سوژه جمعی تعریف می شد و سوژه فردی مجزا چنان اهمیتی نداشت. در بسیاری از فرهنگ های شرقی سنّتی نیز به همین شکل، هویّت، گروهی و جمعی است. بنابرین این کار غیربهداشتی نیست. اعضای گروه واقعاً اعضای یک پیکرند، واحد عمل و سلامتی پیکر است نه تک تک اعضا. غذا خوردن و اعمال (یا منفعت ها و ضررها) نیز در نسبت به گروه و جمع تعریف می شود نه تک تک افراد؛ سود و زیان و مالکیت و بهداشت و . کم و بیش جمعی است، نه تماماً فردی. شام تمام شد و بیشترشان واقعاً خسته شده بودند.

 

ادامه دارد.

 

یکی از قطعات بسیار زیبایی که آن شب بچه های باهوکلات اجرا کردند را بشنوید: (بنجو: مهران، دولک: حکیم)

 


نوجوان و موسیقی هر دو عرصه هایی رهاشده در ت فرهنگی جمهوری اسلامی ایران است. این دو حوزه ارتباطی تنگاتنگ داشته و در نقاطی با هم تلاقی پیدا می کنند؛ سه نقطه تلاقی اصلی آن ها در سال های اخیر عبارت است از: ساسی مانکن، امیر تتلو و کی پاپ. این سه پدیده ماهیتاً متفاوت بوده و هر کدام را باید جداگانه و با چارچوب تحلیلی و مفهومی خاص خود تحلیل کرد؛ اما هر سه با محوریت نوجوان و موسیقی شکل گرفته اند. در این زمینه چند نکته قابل توجه است:

1- جانمایه محتوایی اکثر تولیدات موسیقی پاپ ایرانی، فراق و حسرت، غم و اندوه، حرمان و شکست و مفاهیم از این قبیل است؛ حال آن که بر اساس پژوهشهای انجام شده یکی از عوامل اصلی اقبال گروهی از نوجوانان به موسیقی های کره ای -موسوم به کیپاپ- الهام بخشی و امیدآفرینی محتوای این نوع موسیقی است که باید در ت های حمایت از تولید آثار هنری و تنظیمگیری آن مورد توجه قرار گیرد.

2- راز رسش رسانهای گسترده ولی کوتاهمدت (موج رسانه ای) آثار ساسان حیدری (مشهور به ساسی مانکن)، استفاده از مولفه طنز در ریتم، روایت، تصویر و خصوصاً شعر است؛ عنصری که عملاً میان آثار تولیدی در موسیقی پاپ یا سنتی ایرانی کمتر به چشم می خورد.

3- راهبرد مواجه دستگاه های فرهنگی-هنری با موسیقی رپ در حال حاضر دچار ابهام است؛ از طرفی گویا در فرهنگ رسمی این موسیقی به رسمیت شناخته نمی شود، از طرف دیگر گاهی شاهد حمایت از تولید آثار در این نوع موسیقی هستیم؛ در همین راستا یکی از موضوعات قابل طرح، مواجه فرصتنگر، هدایتگری، تنظیمگری و تدوین دکترین سازمان های فرهنگی متولی در مواجه با موسیقی رپ است.

4- علیرغم موفقیت آثاری نظیر سلام فرمانده» که مخاطب اصلی آن کودکان (دهه نودی ها) هستند، آثاری نظیر دهه هشتادی ها» که مخاطب نوجوان را مطمح نظر قرار داده بودند، به توفیق چندانی دست نیافتند. در نگاهی کلان به نظر می رسد در حوزه موسیقی نوجوان» تعداد آثاری که در فرم و محتوا درخشان بوده و با اقبال عمومی مخاطبین نیز همراه شده باشند، انگشت شمار است. در این مقطع حمایت ویژه از تولید آثار مردمپایه، جذاب، اصیل و متناسب با اقتضائات خاص اجتماعی و روانشناختی نوجوان ایرانی بیش از هر زمان ضروری به نظر می رسد. با توجه به ویژگی های خاص نوجوانی نظیر استقلالطلبی و نیاز به ایجاد تمایز هویتی میان خود و نسل های پیشین، در این راستا میتوان با در نظر داشتن کامل پیوست های فرهنگی، دینی، امنیتی و اجتماعی اقدام به برگزاری رویدادهایی نظیر کنسرت مخصوص نوجوان نمود.

5- به نظر می رسد ذائقه موسیقیایی نوجوان ایرانی از موسیقی گروه سرودی عبور کرده است. امروزه با الگوهای جدیدی از اجرای جمعی و گروه های موسیقی(بند) مواجهیم که مبتنی بر مشارکت و همخوانی مخاطب بنا می شوند. این گروه ها -نظیر بیتیاس یا اگزو- نه فقط یک گروه موسیقی، بلکه بیشتر یک گروه ارائه دهنده جهانپدیداری و سبک زندگی هستند که به مخاطب خود هویت بخشی می کنند. بنابرین مخاطبان آن ها فقط شنوندگان یک قطعه موسیقیایی نیستند، بلکه تبدیل به گروهی از هواخواهان می شوند که خود را متعهد به الگوی خاصی از سبک زندگی دانسته و احساس تعلق و عضویت در یک پلتفرم اجتماعی فعال می کنند.

6- ضروری است دستگاه های فرهنگی ضمن چرخش از رویکرد تهدیدمحور و انفعالی به رویکرد فرصت محور و فعالانه، علاوه بر مقابله با آثار خارج از محدوده شرعی و عرفی در فرم و محتوا، به تنظیم گری مناسبات حوزه موسیقی در جهت تولید و حمایت از آثار جذاب و منبطق بر فرهنگ بومی بپردازند. در این رویکرد بلندمدت، هدف ارتقای سطح ذائقه و سواد موسیقیایی مخاطبان و استفاده از موسیقی به عنوان یک منبع فرهنگی ناملموس در جهت اعتلای فرهنگی جامعه است، چه این که فلات فرهنگی ایران در نواحی مختلف خود، الگوهای متنوعی از موسیقی های بومی (موسیقی نواحی) را پرورش داده که یکی از اصلیترین ذخیرههای هویتی-فرهنگی به حساب می آیند و متأسفانه به نظر می رسد حمایت کافی از آن به عمل نیامده است. همچنین در حوزه آموزش موسیقی نیز شاهد انفعال دستگاههای رسمی آموزشی و فرهنگی هستیم، چه این که آموزش موسیقی حتی در دانشگاه صداوسیما و حوزه هنری نیز متوقف شده است، این مهم عملاً نتیجه ای جز انقطاع اثربخشی خود از عموم هنرجویان و میدان دادن به زیرزمینی شدن جریان آموزش موسیقی ندارد و باعث تفوق جریانهای بدیل و گاهاً معارض با فرهنگ جامعه ایرانی در این زمینه شده است.

7- در کنار اقدامات موثر فرهنگی و ایجابی، لازم است تا حد ممکن از ظرفیت های حقوقی و فنی نیز برای مقابله با برخی از جریان های موسیقیایی مبتذل (در اینجا مقصود مشخصاً ساسی و تتلو است.) استفاده شود. در این زمینه پیشنهاد می شود اولاً با استفاده از ظرفیت گروه های مرجع و چهره های تأثیرگذار، پویش هایی در  جهت گزارش تخلف و مسدودسازی صفحات مجازی این افراد صورت گیرد. ثانیاً اقامه دعوایی علیه فعالیت این افراد در مجامع بین المللی با بهره گیری از ظرفیت های قوانین بین المللی (صیانت از کودکان در مقابل هرزه نگاری، جلوگیری از ترویج قمار و.)، کنوانسیون حقوق کودکان، ایرانیان مقیم خارج از کشور، سمنها و فعالین حقوق بشر از مبدأ کشورهایی با قوانین سخت گیرانه در حوزه کودک -نظیر آلمان- مطرح و پیگیری شود.

.پایان.


آخرین جستجو ها